
زنده باشی !
زنده باشی، تا باز هم باغ دلم، از آوازت مست شود
زنده باشی، تا باز هم باور کنم، که باورها زنده اند
زنده باشی – زنده باشی دوست من!
فرهاد عرفانی – مزدک
یادش بیاد باد، نادیا
شهر هرات ، (( مزار شريف )) شد
گل بر زمين فتاد
عشق ، به خاك شد
آن آذرخش
تندر – كه مي تنيد – به باغ مهر
آتشفشاني كه آذرش
روشنگر هزار شهر خموش بود
... بيناي روزگار
وان قلهء عقل – احساس – عاطفه
آري در اين كوير – به باد – بباد شد
يادش بياد باد – ناديا
!!! شهرش، به داد
روزي دگر – غزال ِ تند پاي غزل
... بر کوه سرزمین اش - تیز پا
آه ! يادش بياد باد – ناديا
20 – 8 - 1384
ساقی - پدر
صافی - پدر
کوهی توان که پشت داد
دریای مهر و نور
،دستان سبز عشق
بر سر - چو کودکی
رهبر بوقت خویش
در این سراب و چاه
وقتی که گم شدی - گاهی به هیچ و راه
... او در نگاه ماست
او در خیال ما
او در کلام ما ... او در پیام ماست
ما - سایه ای - شبی
خورشید جان - پدر
، اینک عصا زنان
... تنها به راه خویش
اشکم به دیده است
در پشت سر - روان
یادش چو شعله ای ست
گرما به جان ما
در پی - روان - صداست؛
ما - سایه ای - شبی
!خورشید ِ جان - پدر
یازدهم آبانماه هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی
! این عالم خیال
برفی ! هواست
سوزی - بپاست
برگهای خشک را - بینم به خواب و باد
هر چشمه ای جداست - از چشمه ای دگر
،بر شاخه ای بلند
زیبا - ترانه ای ست
قمری به راه خود
قرقی به آسمان
گنجشککی به راه - هر سو به لحظه ای
... به به! چه عالمی ست
به به! چه رنگ خوش
،آری خنک هواست
لیکن چه دلنشین - بنشستنی کنار
پیپی به لب - ... و دود
نقشی ز زندگی - هردم بر این روال
،... به به! چه عالمی ست
!این عالم خیال
یکم آبانماه هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی
! این خدایان شکم گنده
پاسخی نیست شما را
آنهنگام که از تشنگی کویر می پرسید
... یا آنزمان که از بیخانمانی قاصدک
! تنها به این بسنده می کنند - این خدایان شکم گنده
: که بگویند
!! در صف بایستید ای چلغوز های بی چیز
شما را لیاقت همانست - که در دست است
...
نه - نه - پاسخی نیست شما را
وقتی لاله های واژگون می گریند - در فراق باران
و برگها می ریزند - دسته دسته در بهار - ناگهان
و آشیانه ای می افتد از فراز سپیدار
، در آن حال که هنوز - تخمی در آن
... به انتظار جوجه شدن است
مهر ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش
نشسته پشت بوته ای
کبوتری - سیه - سپید
بزیر پر سر و - ولی
چمن - چو رختخواب تر
بزیر پای بی پرش
...
ز گوشه ای - به ناگهان
زند به سنگ سخت خود
چو کودکی - تن نحیف
کبوتر از هراس و گیج
... بناگهان پرد هوا
، نشانده خنده بر روان
لبان کودک ِ دوان
، ولی خود از نشان سر
به بال زخمی اش - غمین
نگه به بچه می کند
رضا به درد خود - صدا
... چو خنده در هوا کند
سی و یکم شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی
هان! شما ای آدمیزادگان
، تنها ... فرصتی کوتاه خواهیم داشت
! در اثبات آدمیزادگی
،وزان پس
،قضاوتمان خواهند کرد
قاضیانی با شمشیر آفتاب در دست
و غرش آذرخش در صدا
...
هان! شما ای آدمیزادگان
تنها ... فرصتی کوتاه خواهیم داشت
!در اثبات کرم نبودن
،وزان پس
،شکاری خواهیم بود
در پنجه های شکارچیانی از تبار عقاب
... که حتی مرگمان را به هیچ می انگارند
امرداد هزار و سیصد و هشتاد و شش
خرده می گیرید - خردشدگان را
بی آنکه خرد را - پشتوانهء حکمت بدانید
و عشق را - دستمایهء حرمت
...
گاهگاهی چنین می اندیشم که
، آیا سزاوار بودند هبوط را
آن برکهای رنگین - که پائیز را - فرش دستباف بودند
وان شاخه های منقش به نقشهای زندگی در پرده های سبز
که چشم را چشم انداز بودند - در زمهریر ِ بی افق
آیا ایستادن را سر انجامی جز نشستن نیست
تا خفتگانی بایستند به نوبت خویش
تا به رستخیز سلام دهد - دانه ای که در خاک است
از پس قطره قطره آب شدن
و در خویش فرو شدن - همچون برف
که آرام می گیرد در طغیان آفتاب
تا اصل بر درخشندگی باشد - نه در ذوب شدن
...
آری آری می دانم
که همچنان خرده می گیرید - خرد شدگان را
بی آنکه - خرد را - پشتوانهء حکمت بدانید
و عشق را - دستمایهء حرمت
.......
امرداد هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی
پس از آغاز
پس از آغاز - باور کن
همیشه - پس از آغاز - باور کن
باور کن که هیچ باوری پایدار نیست
مگر پس از آغاز
همچون غذائی - که در دهانت باشد
و یا همچون خون - در رگهایت
نه همچون باد - در مشتهایت
...
! دوست باورمند من
! هان - شما ای معتقدان شیفته و شیدا
گر چه همچون طلوع هر روزهء آفتاب - باورتان دارم
، اما باور کنید که خانهء باورتان
چونان گلبرگی است بزیر رگبار
یا همچون کلبهء خیال من
در مسیر بارانی سیل وار
آری - آری دوست باورمند من
فقط - بله فقط - پس از آغاز - باور کن
شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش
ترا من چون خیال ِ صبح - خواهم
... نسیمی سرد - در راه است
، بجز زاغی که می خواند
تک و تنها - به راغ ِ زرد پائیز
کسی هم نیست پیدا
بجز آهی
کسی هم نیست - در راه
...
دوباره یک جهان رویا
و دریائی خیال ِ آبی ِ شیدا
دوباره سبزی ِ امیدواری
به دیدن - در افقهای صحاری
دوباره این من و این کوه ِ پندارم
... که کبکی می خرامد در نگاهش
تنم اما - چه می لرزد
نسیمی سرد - در راه است
...
مرا ای گرمی ِ روزان ِ یاری
! مرا دریاب - گاهی
ترا من چون خیال ِ صبح - خواهم
ترا چون آتشی - من می نوازم
! مرا دریاب - گاهی
مرا - ای گرمی ِ روزان ِ یاری
... نسیمی سرد - در راه است
شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش