درنگی در هوای بامدادان
قدمهای ِ خیال ِ ساربانان
من و کوه و صدای چشمه ساران
کلام ِ عنبرین ِ سبز ِ فردا
و شرحه شرحه عطر تند باران
گرم یک لحظه دیگر بود باقی
دمی آسودن ِ با میگساران
به گامی همرهی با نرگسی مست
به یک لمحه میان ِ سبزه زاران
چه می شد با نگاری می خزیدم
بزیر ِ سایهء پلک ِ بهاران
به دستی چشم ِ مست ِ دیدنم بود
به دستی عطر ِ دست گلعذاران
هوای بودنم تا هست باقی
کسی خواند مرا چون لاله زاران
کسی در من زند دائم به نقشی
ترنج ِ نقشهء امیدواران
هلا ای بوسهء صبح ِ طراوت
بیا بیرون ز سلک سایه ساران
بخوان با شمس ِ شرق ِ جام ِ قلبم
طلوع ِ شادی ام با غمگساران
سوم شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش
۱۳۸۶/۱۱/۲۹
درنگی در هوای بامدادان
۱۳۸۶/۱۱/۲۶
از در شدم به راغ ...
از در شدم به راغ ...
از در شدم به راغ
باغ، خسته بود
مردی کنار حوض،
دست - به نقشهای آب می زد
کنار او - به تخت چوبی
کسی گریزان ز رنگهای زرد،
خود را - نه! خویش را - به خواب می زد
وانسو ترم- باد
همچو شلاق - خود را به خاک می زد
آفتاب - مدام - مدام - مدام،
سلام می داد - هردم به موج
یک ماهی خیال - سرخرنگ،
در قعر نگاهم - خود را،
نه! خویش را - تاب می داد
...
از در شدم به راغ
باغ، خسته بود
با چشمهای سبز،
به انتظار - به انتظار نشسته بود
امید - به قهقههء خندهء کودکی،
در آنسوی دیوار - بسته بود...
...
از در شدم به راغ
باغ، خسته بود
...
بیست و پنجم بهمن ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش
۱۳۸۶/۱۱/۱۲
از باد کوبه تا بلخ - از شوش تا ایروان !
از بادکوبه تا بلخ - از شوش تا ایروان
اینجا سرزمین جنگجویان بی کفن است!
اینجا پر از لاله های بی گلبرگ،
در هر سرای و - هر دشت و هر دمن است
اینجا نغمه های باد - از درهء پنجشیر،
بر بام پامیر - اذان می شوند
و خورشید - بر سجادهء دماوند،
نماز عشق می گذارد
اینجا سرزمین بینوایان ِ با نواست
اینجا پر از ققنوسهای در آتش،
دریادلان ِ به طوفان - ناخداست
اینجا سرزمین هرات...
خجند و بلخ و دشت مغان - ایروان
پر از وسعت شوش و خراسان!
سرای عشق و غزال و غزل،
شکوفه های روان - به رودهای بی صداست!
اینجا سرزمین عقابهای بلند پرواز آرزو،
بر کرانه های سواحل نظر است
اینجا سرزمین جنگجویان بی کفن است...
دوازدهم بهمن ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی
اشتراک در:
پستها (Atom)