۱۳۹۰/۰۹/۱۸


چون پرده می رود کنار


نگاه پنجره آمیخت - با قطره های آب


باد خزان - چو شلاق - بر پشت ِ بام

گوئی زمین - که عاصی ست - درنگ ندارد،

خواهد که عمر من اینجا - تمام شود...


...

من - پرده را کشیده - شمعی ز احساس،

افروخته - می شویم این نگاه

قلبم - پرنده

صدای من - آبشار

و گام من از نهال! پر می شود



...


چون پرده می رود کنار

دوباره صبح - سلام می کند

آفتاب - بدون رخصت از خستگان،

ز خواب - می شود


می گویم آری! من امروز - زنده ام...


***

دوازدهم آذر ماه هزار و سیصد و نود خیامی





هیچ نظری موجود نیست: