
بخاطر می آورم - آوای پرندگان را
و نردبان تبریزیها را - تا آغوش خورشید
و رقص باد را - دست در دست برگها
و تلألوی نقش ماهیها را - در آئینۀ آبی حوض
و حتی بیاد می آورم - تلاش کرمی را،
برای رسیدن به آزادی! - از قید خاک
...
بگو با من تو ای پیشوای بزرگ
تو از کرم چه کم داشتی،
که حتی نام تو - در خاطرم نمانده است؟...
جز هیچ! چه می ماند به یادگار،
از تو ای نشسته بر سریر هیچ...
***
چهاردهم آبانماه هزار و سیصد و نود خیامی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر