۱۳۹۰/۱۲/۲۴


بهاریه




فرهاد عرفانی مزدک




باد بهاران وزد، بار ِ دگر بر دمن
می شکفد غنچه ای، روی سریر چمن


پر ز طراوت شود، خاک دل از شبنمی
چون بنهد بوسه ای، ژاله بر آن نسترن


لطف طبیعت ببین، کز کرم بی حدش
زنده کند مرده را، روح نوئی در بدن


می گذرد بلبلی، مست رخ چشمه ها
ساقی بیدل شود، هر که کند انجمن


مِی بنهد سفره را، تاک سحر با طرب
نغمه زنان شعلۀ، آتش میترای من


رو بنگر چهرۀ، کوه پر از سبزه را
کز نفس لاله ها، گشته بهشت زغن


موسم سرما ببین، می رود از خاک ما
تا چه رسد روز نو، باز ترا هموطن



نوروز هزار و سیصد و نود و یک خیامی

هیچ نظری موجود نیست: