۱۳۸۸/۰۵/۲۶





وقتی سر بر زمین می گذارم...

هرگز آرزو نکرده ام،
که پلنگی باشم تیزدندان
یا عقابی تیزچنگ و تیزپرواز
یا بتوانم حتی در رویا،
دستی دراز کنم،
و از سقف بی ستون آسمان - ستاره ای بچینم
یا بر تختی بنشینم،
و نظاره کنم مورچگان را،
وقتی انبار آینده را پر می کنند
نه هرگز آرزو نکرده ام،
که هر چیزی از آن ِ من باشد
و من آنچنان باشم،
که گوئی تک درختی هستم در کویر
یا تک ستاره ای در آسمان
و یا حتی خدائی که صاحب یک دکان دودهنه است!
... فقط میدانم،
وقتی سر بر زمین می گذارم
بر خاک هستم و
در خاک هستم و
از خاک هستم
و همچون خاک آرام می گیرم
و در زندگی - می میرم...!
1387-12-10