۱۳۸۶/۱۰/۲۰

و رفتم گاه با باد


و رفتم گاه با باد








چو رگباری که می بندد



نگه بر عمق دره



راه - بسته ست



و هر عابر - نشانی ست



دلیلی بر سکوتی ژرف و بی رنگ



ز اعماقی که کس را - هان! خبر نیست



که پژواکی رسد - چشمان ِ دل را



...



و من - نی را سلامی - ز نای ِ صبح دادم



نشستم زیر باران



و رفتم - گاه با باد



و خواندم در نوای مه پرستان



و دیدم چهره ای مینائی از خاک



بوقت خواب نرگس - رو به جانان



کلامم گشت - خندان



چو رگباری که می بندد



نگه بر عمق دره



نشستم زیر باران





هفدهم دیماه هزار و سیصد و هشتاد و شش






هیچ نظری موجود نیست: