۱۳۸۶/۰۷/۰۶

در زمهریر ِ بی افق




در زمهریر ِ بی افق

خرده می گیرید - خردشدگان را

بی آنکه خرد را - پشتوانهء حکمت بدانید

و عشق را - دستمایهء حرمت

...

گاهگاهی چنین می اندیشم که

، آیا سزاوار بودند هبوط را

آن برکهای رنگین - که پائیز را - فرش دستباف بودند

وان شاخه های منقش به نقشهای زندگی در پرده های سبز

که چشم را چشم انداز بودند - در زمهریر ِ بی افق

آیا ایستادن را سر انجامی جز نشستن نیست

تا خفتگانی بایستند به نوبت خویش

تا به رستخیز سلام دهد - دانه ای که در خاک است

از پس قطره قطره آب شدن

و در خویش فرو شدن - همچون برف

که آرام می گیرد در طغیان آفتاب

تا اصل بر درخشندگی باشد - نه در ذوب شدن

...

آری آری می دانم

که همچنان خرده می گیرید - خرد شدگان را

بی آنکه - خرد را - پشتوانهء حکمت بدانید

و عشق را - دستمایهء حرمت

.......

امرداد هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی





۱۳۸۶/۰۷/۰۱

پس از آغاز



پس از آغاز

پس از آغاز - باور کن

همیشه - پس از آغاز - باور کن

باور کن که هیچ باوری پایدار نیست

مگر پس از آغاز

همچون غذائی - که در دهانت باشد

و یا همچون خون - در رگهایت

نه همچون باد - در مشتهایت

...

! دوست باورمند من

! هان - شما ای معتقدان شیفته و شیدا

گر چه همچون طلوع هر روزهء آفتاب - باورتان دارم

، اما باور کنید که خانهء باورتان

چونان گلبرگی است بزیر رگبار

یا همچون کلبهء خیال من

در مسیر بارانی سیل وار

آری - آری دوست باورمند من

فقط - بله فقط - پس از آغاز - باور کن

شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش

۱۳۸۶/۰۶/۳۰

دلآهنگ


دلآهنگ
برگهای خشک را می روبد باد
آنهنگام که گیسوان درختان - سبک می شوند
با دلآهنگ لالائی خزان
، و آغوش خواب - گشوده می شود
به روی نغمه های آرامگیر شبانه ماه
... آه
چه نقشهای دلپذیر رنگینی است - زمین را
در کناره های کوچه باغ
یا حاشیهء چشمه های اندیشهء رهگذران
وقتی خضوع درختان را می نگرند
... از روی دیوارهای کوتاه کاهگلی
...
برگهای خشک را می روبد باد
تا صدایمان کند باران
با ترانه هائی از جنس رگبار
، و سپس
، سایه ای از کودکی - که برای بلدرچینی
... کنار پنجره - دانه می چیند
بیست و پنجم شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی

۱۳۸۶/۰۶/۲۸

آبی ترین آسمان جهان




آبی ترین آسمان جهان
آبی ترین راه
راهی است که به خنده ختم می شود
آنگونه که عشق - به مهر
و تابش خورشید - به رشد سبزترین زمین زندگی
...
بیائید - بیائید دوستان
گلپونه های کنار چشمه ای در بینالود
دریاچهء سبلان
کویر یزد
و آبی ترین آسمان جهان
آسمان عشق
... شما را به انتظار نشسته اند
و همراه با چکاوکان - شما را می خوانند
که آبی ترین راه
راهی است که به خنده ختم می شود
آنگونه که عشق به مهر
! و سرایش شعر - به شعور
شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش

۱۳۸۶/۰۶/۲۷

پرسشهای رنگین
























پرسشهای رنگین
دریغ از آفتابی که می درخشد شما را
و سقف نیلگون واژگونی
که پناه می دهد - نفسهایتان را
شما ای خوارشدگان
دریغ از لبخند کودکان - شما را
اگر دست بر زانوی مستی مگذارید
و جرعه ای از شراب جسارت را - ننوشید
فردا پر است از پرسشهای رنگین
وقتی که فرزندانتان - بجای عصا
نیزه ای بر زیر گلویتان خواهند بود
شما را می گویم - ای بخاک خزیدگان
و شما را - ای به کاخ نشستگان
امرداد هزار و سیصد و هشتاد و شش

۱۳۸۶/۰۶/۲۵

ترا من چون خیال ِ صبح - خواهم




ترا من چون خیال ِ صبح - خواهم

... نسیمی سرد - در راه است

، بجز زاغی که می خواند

تک و تنها - به راغ ِ زرد پائیز

کسی هم نیست پیدا

بجز آهی

کسی هم نیست - در راه

...

دوباره یک جهان رویا

و دریائی خیال ِ آبی ِ شیدا

دوباره سبزی ِ امیدواری

به دیدن - در افقهای صحاری

دوباره این من و این کوه ِ پندارم

... که کبکی می خرامد در نگاهش

تنم اما - چه می لرزد

نسیمی سرد - در راه است

...

مرا ای گرمی ِ روزان ِ یاری

! مرا دریاب - گاهی

ترا من چون خیال ِ صبح - خواهم

ترا چون آتشی - من می نوازم

! مرا دریاب - گاهی

مرا - ای گرمی ِ روزان ِ یاری

... نسیمی سرد - در راه است

شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش

۱۳۸۶/۰۶/۲۴

مرزهای آسمانی









مرزهای آسمانی
پس از پرواز
پرندگان می میرند - در آغوش درختان جوان
و آسمان - بیادشان می سپارد
همچون ابری که دیروز آمد
امروز بارید
و فردا نیز - نشانی از نشان اش - نخواهد بود
آنقدر می دانم
آری می دانم - که رودخانه ها جاری اند
از برکت ابرهائی که می گریند
و آسمانی که وقتی عقده ای دارد
می غرد همچون آذرخش
تا مپندارند اهالی زمین
که می توان در سکوت - خفه کرد - کسی را
آری! گرچه میدانم که دانسته هایم اندک اند
اما شما را چه پنهان
هر گز عاقلی را ندیده ام - که وزن عقل خود را بداند
و یا حتی فهمیده باشد
که پرندگان می میرند
بی هیچ اتهامی - در مرزهای آسمانی من
امرداد هزار و سیصد و هشتاد و شش

تصورات فیروزه ای



تصورات فیروزه ای
نه همچون خاکی که در آغوش می کشد باران را
نه همچون صبحی که بستر می گستراند آفتاب را
و نه همچون اسیری - که پاس می دارد آزادی را
در غروبی که زیباترین پایان را می ماند
من به آستانت سر نخواهم سائید
ای یگانه گوهر درخشان هستی - ای هستی
تنها بدانجهت که مستی بودن را ارزانی ام داشته ای
که من
که من هرگز زندکی را
بدون چشم اندازی برای تصورات فیروزه ای - نخواسته ام
و دل
تنها به رنگین کمان هفت رنگ پس از باران - نبسته ام
امرداد هزار و سیصد و هشتاد و شش

نهالی بکار


نهالی بکار


بیاد هر پرنده ای که می میرد ،
نهالی بکار
فردا / جنگلی زنده خواهد شد
از پرواز عشق ،
بر فراز خاکی که مردمانش ،
بیاد پرندگان مرده / نهال می کارند
- و قدر پرواز را می دانند
آنهنگام که قفس ،
تنها واژهء موجود در فرهنگ لغات زبان مادری شان است !

آهای دوستی که فردا زاده می شوی
نهالی بکار !
نهالی بکارتا سرزمین ات ،
کویر ِ پرندگان ِ در پرواز نباشد ...


امرداد 1386
فرهاد عرفانی - مزدک

۱۳۸۶/۰۶/۲۳

صدای مولوی در مثنوی ام

















صدای ِ مولوی در مثنوی ام





فرهاد عرفانی – مزدک

ز ِ هَر منظر که می بینم
کسی اِستاده بر کوهی
(( هرات و بلخ و کابل – یا که شیراز... ))
کسی از جنس خورشید
درخشان در طلوعی

و یا چونان بدخشان
تلأ لو در سبوئی
شراب سرخ نابی
ز باغ شعر ناصر (1


بگو آری
من آن مستِ خرابِ شهدِ شرقم
که بانگش هر سحر – از عشق – پیداست
بخوان افغانی ام، ایرانی ام، تاجیک یا ... یاس

گل ِخوشبوی ِ مهر ِ باغ ِ احساس
نگاه ِ آدمی بر آدمیت
صدای مولوی – در - مثنوی ام

ز هر منظر که می بینم
پیام ِ روح ِ پامیر
غزلخوان بر جبین ام

دماوندم، دنا، یا پنجشیر
نوای زندگانی
من آهنگ ِ بلند ِ این زمینم
نگاه ِ آدمی بر آدمیت
ز خیام ام نگر ایمان و دینم

................................................................


((1)) : منظور از ناصر، حکیم ناصر خسرو قبادیانی، است

شهریور هزار و سیصد و هشتاد وشش