خرده می گیرید - خردشدگان را
بی آنکه خرد را - پشتوانهء حکمت بدانید
و عشق را - دستمایهء حرمت
...
گاهگاهی چنین می اندیشم که
، آیا سزاوار بودند هبوط را
آن برکهای رنگین - که پائیز را - فرش دستباف بودند
وان شاخه های منقش به نقشهای زندگی در پرده های سبز
که چشم را چشم انداز بودند - در زمهریر ِ بی افق
آیا ایستادن را سر انجامی جز نشستن نیست
تا خفتگانی بایستند به نوبت خویش
تا به رستخیز سلام دهد - دانه ای که در خاک است
از پس قطره قطره آب شدن
و در خویش فرو شدن - همچون برف
که آرام می گیرد در طغیان آفتاب
تا اصل بر درخشندگی باشد - نه در ذوب شدن
...
آری آری می دانم
که همچنان خرده می گیرید - خرد شدگان را
بی آنکه - خرد را - پشتوانهء حکمت بدانید
و عشق را - دستمایهء حرمت
.......
امرداد هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی