۱۳۸۶/۰۸/۲۹

قبول کن که انسانی











!قبول کن که انسانی





به همین سادگی است؛

!قبول کن که انسانی

،و آنچه البته ترا جدا می کند

از همهء جانوران

و همهء جانیان

و همهء خونخواران و ابلهان

! البته که همین انسانیت توست


به همین سادگی است؛

!قبول کن که انسانی

،آنگاه نه سفید خواهی بود، نه سیاه

... نه ترک، نه عرب

... نه اروپائی، نه آمریکائی

، و آنچه البته ترا جدا می کند

از همهء چهار پایان گوش دراز

و از همهء کوته نظران و متجاوزان

... و همهء درماندگان در عصر توحش

!البته که همین انسانیت توست


به همین سادگی است؛

!قبول کن که انسانی


بیست و چهارم آبانماه هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی


۱۳۸۶/۰۸/۲۱

صافی - پدر

صافی - پدر

ساقی - پدر

صافی - پدر

کوهی توان که پشت داد

دریای مهر و نور

،دستان سبز عشق

بر سر - چو کودکی

رهبر بوقت خویش

در این سراب و چاه

وقتی که گم شدی - گاهی به هیچ و راه

... او در نگاه ماست

او در خیال ما

او در کلام ما ... او در پیام ماست

ما - سایه ای - شبی

خورشید جان - پدر

، اینک عصا زنان

... تنها به راه خویش

اشکم به دیده است

در پشت سر - روان

یادش چو شعله ای ست

گرما به جان ما

در پی - روان - صداست؛

ما - سایه ای - شبی

!خورشید ِ جان - پدر

یازدهم آبانماه هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی